مبارک باد میلادت
برگی از یک دنیا عاشقانه ی پاییزی به پنجره اتاقم رسید
پیغام عشق داشت
"دوستت دارم..." داشت
سجاده داشت
خدا داشت
عاشقانه داشت
شعر داشت
میلادت مبارک داشت
می نویسم
"خداوند پشت و پناهتان"
برسد بدست دوست.
بهارم من ، ولی زردم
یه شبگردم
که دنبال تو میگردم
مریضم من پر از دردم
اگرچه خسته و سردم
پر از شوق تو ام هر دم
پر از فریاد "برگرد" م !
مث کوهم
پر از دردم
ولی مردم
من از تو بر نمی گردم...
شاید ندونی
تو شاید ندونی که روزیم تویی
تو شاید ندونی تنت گندمه
تو شاید ندونی که غرقت شدم
ندونی که دریا تو چشمات گمه
منو از دل جاده هات کم نکن
تو شاید ندونی که عاشق کیه
می خوام ذره ذرم تو راهت بره
تو شاید ندونی که حسم چیه
منو از غرورم جدا میکنی
می خوام بشکنم زیر بار چشات
ببین با نگاهت چه ها می کنی
آموخته ام... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام... که لبخند ارزانترین راهی است که میتوان توسط آن نگاه را وسعت داد
آموخته ام... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آن را
انتخاب کنم
آموخته ام... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام... که فرصتها هیچ گاه از بین نمیروند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست رفته
ما را تصاحب خواهد کرد
گـاه گاهـی دل من می گیرد
بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد